حس سیسالگی درست مثل احساس کسی است که وسط مسابقهی دو، بند کفشش باز شود و تا سر بلند میکند فقط ردِ محوی از رقبایش را ببیند که دارند میرسند به خط پایان.
تا قبل از سیسالگی مدام حرص میخوری، جوش میزنی، تاریخها را اینور و آنور میکنی که مبادا دههی بیست سالگی را رد کنی. رد که میکنی، آن حرص و جوشها میخوابد و تَهاش یک حسرت خشک و خالی میماند برایت. چشم میگردانی و میبینی دههی طلایی تمام شده و تو باید با همین دههی نقرهای کنار بیایی. حواست اگر جمع باشد بند کفشهایت را میبندی و میدوی. پرت باشد اما درست روز تولد چهل سالگی _اگر هنوز وبلاگی مانده باشد_ میآیی اینجا و از نقرهی ده سالهی از دست رفته حرف میزنی.
سیساله شدم.
چشم هایت...برچسب : نویسنده : zeinabtavagho بازدید : 150