وقتی شنیدم بیست و پنج ساله ای دلم هرّی ریخت.
نمی دانم شماها کجای زندگی از ما جلو زدید؟ کی شماها انقدر بزرگ شدید؟ از کدام کوچه مسیرتان از ما جدا شد؟ آن موقع که ما مشغول کم نور کردن نقطه ی روشن قلبمان بودیم شما با کدام فرمول آن نقطه را هی بزرگ و بزرگتر کردید؟ وقتی این زرق و برق دنیا چشم های ما را پر کرده بود، تو! خود ِ تو به تنهایی چه طور جای آن همه چیزهای رنگی به فکر رام کردن چشم هایت بودی؟
گفتم چشم هایت،
آه، چشم هایت...
آن چشم هایت نمی دانی با من ِ بیچاره ی دنیا دوست چه کرد آقا محسن حججی.
برچسب : هایت, نویسنده : zeinabtavagho بازدید : 124